سیاست ما را زده است، بدجوری...
جامعه سیاستزده یعنی اینکه وقتی میخواهی رأی بدهی، اصلاً کاری نداری به اینکه طرف قبلاً چه کاره بود و الان کیست و آیا این حرفها و قمپزهایی که در میکند، اصلاً سنخیتی با گذشته و کارنامهاش دارد یا نه فقط میخواهد رأی بگیرد؟ اصلاً کاری نداری به اینکه آیا توان و لیاقت برعهده گرفتن کاری را دارد یا نه، و فقط چشم و گوشت را بچسبانی به دهان یک عدّه فرصتطلب و با خروج اولین اسم از دهان او بگویی آهان پس همین...
جامعه سیاستزده یعنی اینکه وقتی مسئولیتی را عهدهدار شدی و در مقام تعیین صلاحیت فردی برای پستهای زیردستی برآمدی، اول در دفترچه خاطرات ذهنت جستجو میکنی که آن فرد در آخرین انتخاباتی که گذشت طرفدار چه کسی بود؟! و آیا او طرفدار جریان سیاسی دلخواه تو هست یا نه؟ و اصلاً هم کاری نداشته باشی که سابقه و تجربه و کاردانی آن فرد برای سپردن حقالناس به او کافی هست یا نه؟!
جامعه سیاستزده یعنی اینکه حتّی وقتی میخواهی دانش و آگاهی دینی خود را بیفزایی، سراغ یک سخنران و متفکّر و مبلّغ دینیای بروی که در انتخابات گذشته طرفدار کاندیدای موردپسند تو بوده است و با این تراز بقیه عالمان دینی را حتی اگر در مقام مجتهد و مرجع تقلید باشند با چوب تحجّر و ناآگاهی (به زعم خویش) بزنی و برانی و نهایتاً یک نتیجه کلی بگیری که هر مبلّغ مخالف ما کاسبکار و حکومتی است... و دقیقاً هم مشخص نکنی «حکومتی» یعنی چه؟!
جامعه سیاستزده یعنی اینکه حتّی وقتی میخواهی در مورد خوبیها و بدیهای یک کار هنری و فرهنگی قضاوت کنی و سپس بهترین را برگزینی بدون توجه به ساختار و معنا و مفهوم و هدف و انگیزه ساخت آن، ابتدا نام سازنده را بپرسی و سپس اگر باز هم آن سازنده از فیلترِ همعقیده سیاسی بودنِ تو گذشت، در نتیجه او یک هنرمند، شاعر، خواننده، بازیگر، کارگردان، نویسنده و حتّی ورزشکارِ تمام عیار و کامل است و مابقی هنرمندِ، شاعرِ، خوانندهِ، بازیگرِ، کارگردانِ، نویسندهی و حتّی ورزشکارِ حکومتی هستند و فاقد صلاحیت برای ارج نهادن و قدرشناسی و حتی دارای صلاحیت برای سرزنش و تهدید و تمسخر و تحقیر و... . فقط یک فرصت به او میدهی تا برگردد و توبه کند و عقیده سیاسیاش را با تو یکی کند و آنگاه یک شبه به بهترین نوع از انواع عناوین ذکر شده در بالا مبدل خواهد شد!
جامعه سیاستزده یعنی اینکه دوست چندین و چند سالهات را بخاطر مباحث بیهوده و کمارزش سیاسی و به جوابِ یکسان نرسیدن رها کنی و رابطه دوستیات را با او برهم بزنی! البته ممکن است «فقط کمی» هوشیار باشی و با دوستت اصلاً درباره مسائل سیاسی صحبت نکنی که مبادا دوستیتان مخدوش شود... بیتوجه به اینکه خداوند رابطه دوستی را آفرید تا بخشی از نیازهای عاطفی تو را برآورده کند و «سیاست» تنها یک تیتر فرعی برای صحبت است که فقط افراد ضعیف آن را اصل میشمرند و یا بخاطر ترس آن را ترک میکنند.
جامعه سیاستزده احمق یعنی این که حتی در انتخاب همسر هم یکی از ملاکهای اصلی و اساسی تو اشتراک نظرِ سیاسی باشد!
جامعه سیاستزده یعنی اینکه طرف حاکم دائماً به فکر حذف و سانسور طرف مقابل است و نه مباحثه و مذاکره و مناظره؛ منتقد را به چشم مخالف میبیند و به هر وسیله ممکن سعی میکند تا او را از جلوی پا بردارد و در نتیجه به آسایش و امنیتی برسد تا راحتتر بکند آنچه را که نباید بکند... {اما من (به عنوان یک اصولگرای پر و پا قرص) همیشه به دوستانم هم گفتهام همان طوری که امثال حسین شریعتمداری برای کنترل زیادهروی و افراط اصلاحطلبان لازم است، وجود امثال اکبر هاشمی رفسنجانی و دار و دستهاش هم لازم است تا اصولگرایان خصوصاً از نوع انحصارطلبان هم در حاشیه امنیت قرار نگیرند... هرچند که تاریخچه سیاستزدگی را غلامعلی حدادعادل روشن کرده است: زمانی که امثال او را همچون پارچهای که آن را میتکانند، از مناصب اداری و دولتی بیرون کردند...!}
و البته جامعه سیاستزده یعنی اینکه زمانی که خودت در رأس امور هستی هر مشکلی، هر کمبودی، هر نقصی در امور جاری مملکت تقصیر قبلیهاست و تو مظلوم و درمانده از حلّ مشکلات هستی و وقتی حادثهای پیش میآید رسانهها را متهم به بزرگنمایی کنی و با سکوت و لبخند و فرافکنی از کنار آن حوادث عبور کنی؛ اما وقتی رقیب تو بر سرِ کار آمد او را دائماً به باد سرزنش و نکوهش بگیری و حتی کارهای مثبت و خدمات او به «مردم» را زیر پونز و سنجاق ته گرد پنهان کنی و فقط برخی از کارهای اشتباهش را در کاغذهای خود نوشته و به جامعه نشان دهی...
این یادداشت را قبلاً نوشته بودم بدون پاراگراف آخر؛ اما این روزها برخی تنگنظران که موفقیتهای مبانی مدیریت جهادی را برنمیتابند - که واژههایی همچون «نمیشود»، «نمیتوانیم»، «بودجه نداریم»، «تحریم هستیم» در قاموس آن تعریف نشده است- طبق مرام و منش اساسی اصلاحطلبی که همان سیاسی کردن غیرسیاسیترین موضوعات است، یک سری اظهارنظرهایی کردهاند، که مناسب دیدم این یادداشت را بگذارم. آنهایی که در شهریور ماه 92 از فتح صندلی بهشت و رسیدن به شهرداری تهران ناکام ماندند و پس از آن یکی از اعضای اصلاحطلبِ با وجدان و خیرخواهِ مردم را به جرم عدم حمایت از خواستههای خویش زیر فشار قرار دادند و آن چهره حقیقیشان را که پشت نقاب انتقادپذیری و «زنده باد مخالف من!» پنهان کرده بودند نشان دادند. آنهایی که هنگام افتتاح پروژههای بینظیر و عظیم شهر تهران هم اشکالتراشی میکنند. آنهایی که در جریان دیدار رهبر انقلاب آیتالله خامنهای با شهردار و اعضای شورای شهر تهران، زمانی که ایشان ضمن تشکر از خدمات ارزنده شهرداری تهران، رمز موفقیتهای ایشان را «مدیریت جهادی» عنوان کرد و بدین ترتیب صحّه گذاشت بر تفکّر مدیریت جهادی محمدباقر قالیباف، با چشمانی مغموم مینگریستند و چهرهای درهم فرو رفته به خود گرفته بودند؛ و اکنون که حدود یک هفته از آن دیدار میگذرد و آن حادثه غمانگیز برای هموطنان افتاده است، سعی دارند تا با زیرفشار قرار دادن محمدباقر قالیباف برای استعفا از شهرداری تهران نه تنها فرصتی برای جبران شکست گذشته بیایند، بلکه آن کینه و مخالفت دیرینهای را که با ولایت فقیه دارند و در فرصتهای مختلف کوشیدهاند حتی با زیر سؤال بردن مقام ولایت مولا علی علیهالسلام، آن را نفی کنند و یا حداقل موازی با آن حرکت کنند، تازهتر کنند. اما ای کاش لحظهای هم به آن حوادث تلخ سالهای نه چندان دورِ حاکمیّت خویش هم میاندیشیدند و آنگاه اگر ذرهای انصاف در وجودشان بود حداقل به جای عذرخواهی، سکوت میکردند.