لحظهای زندگی2
خب. الوعده وفا. سری دوم عکسهای زیرمجموعه لحظهای زندگی را تقدیم میکنم. خوشحال میشوم هم عکسهای سری اول و هم عکسهای سری دوم را ببینید و بگوییدکدام عکس و چرا، بیشتر به دل شما نشست؟ حالا چرند و پرندهای زیرنویس عکسها را هم نخواندید، مهم نیست. (عکسهای سری اول)
به این عکس دقت کنید؛ اگر دمپاییهای این مادربزرگ را از عکس کم کنیم، هیچ چیز نامتناسب و ناموزونی در عکس وجود نخواهد داشت. همه چیز اصیل و قدیمی. دیوار کاهگلی، در چوبی کهنه، لباس قدیمی و... الهی که نگاهش جامجهانبین گذشتهاش است، عمیق و زحمتکش... فکرش را بکنید این مادربزرگ در جوانی احتمالاً چه دختر زیبایی بوده و حتماً چه خواستگاران سمج و رگگردنی داشته که برای به دست آوردنش چه زحمتها که نمیکشیدند! باور کنید! مردان قدیمی مرد بودند، مَرد...! راستی که پیری همین نزدیکی است، انرژی و توان جوانی ودیعهای است که چند صباحی مهمان ماست و آرام و آرام و بی سر و صدا خواهد رفت و روزی چشم باز خواهیم کرد که دیگر صورتمان چروک خورده و توانمان ته کشیده... (این عکس را به پیشنهاد یکی از دوستان که لطف دارند و به اینجا هم میآیند، گرفته شده است؛ نمیگویم تا ببینم خودش آن روز را یادش است یا نه!)
طبیعت یک کلاس خداشناسی تمام عیار است؛ هروقت به برگ درختان نگاه میکنم با خودم میگویم: خدا چه حوصلهای داشته که این همه برگ را و با این همه تنوّع آفریده؛ یعنی شما هیچ دو برگ درختی را نمییابید که از هر لحاظ عینِ هم باشند؛ به هیچ وجه... نه تنها برگ درختان، که هیچ چیز در خلقت تکراری و کپی نیست؛ نکند خدا خواسته بگوید: ای بنده برای زندگی و کارهای روزمرهات وقت بگذار و با حوصله باش! با حوصله درس بخوان! با حوصله کار کن! با حوصله حرف بزن! با حوصله باش!... (اینجا یکی از روستاهای اطراف شهرمان است، فکر کردید فقط شمال جنگل دارد؟! تماشای این عکس که در میانه تیرماه گرفته شده است، اکنون و در چلّه زمستان و سرمای شدید مزه دیگری دارد...)
به آسمان دقت کنید چه قدر زیباست! آن روز آسمان آنقدر زیبا بود که خیلی از عکسهای آن روز را ظاهر کردم، شبیه دریاییست در دوردست. انشاالله در فرصتهای بعدی باز هم از عکسهای آن روز خواهم گذاشت. آری طبیعت زیباست و آموزنده. این هم هنر و قدرتی دیگر از جانب پروردگار؛ گردش فصول همه در زمان دقیق و معین روی میدهد؛ بدون آنکه سر و صدایی به پا شود! یعنی طبیعت حکمش را از خالق گرفته و فقط انجام میدهد... نظم و برنامهریزی و دقت همگی درسهای طبیعت است. اصلاً تا بحال دیدهاید وقفه و تأخیری در جابجایی فصول پیش بیاید؟! (از ارتفاعات روستاهای اطراف است)
آیا میدانید اینجا کجاست؟! دشت لوت! تعجب نکنید جدّی میگویم! فروردین همین سال 92. حالا شاید بگویید این چه طرز عکس گرفتنه؟ از پشت شتر؟ ولی باور کنید این شتر از جنس شترهای روستاهای اطراف ما نبود! یعنی وحشی بود و از ما میترسید و فرار میکرد! حتی برادرم با تکّه نانی به طرفش دوید تا آن را بدهد بخورد، شتر فرار کرد؛ شتر بدو، داداش بدو! آخرش برادرم فریاد کشید: دیوانه صبر کن میخوام بهت نان بدم! ولی افاقه نکرد! در هر صورت آن شتر و رانندگی با سرعت 180 کیلومتر بر ساعت در جاده کویر که هیچ پلیسی آنجا نبود!، شد یک خاطر شیرین برای برادرِ ما! راستی این دو تا عکس پایینی را مقایسه کنید! سرما و گرما! در آن گرمای ابتدای بهارِ سیستان و بلوچستان، ما اینجا هنوز بخاری داریم و لباس گرم میپوشیم!